جدول جو
جدول جو

معنی زبان تیز - جستجوی لغت در جدول جو

زبان تیز
(زَ)
زبان گشاده در سخن. طلق اللسان. زبان آور. گویا. اذلق. (منتهی الارب). بلتعی ّ. (منتهی الارب) :
کندپایم در حضور اما زبان تیزم بمدح
تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
درختش ز طوبی دل آویزتر
گیاهش ز سوسن زبان تیزتر.
نظامی.
، نوک تیز:
غمزه زبان تیزتر از خارها
جعد گره گیرتر از کارها.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبان گیر
تصویر زبان گیر
کسی که اطلاعاتی را به دست آورده و خبر می دهد، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، منهی، آیشنه، رافع، ایشه، خبرکش، متجسّس، راید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان باز
تصویر زبان باز
چاپلوس، چرب زبان، کسی که با چاپلوسی و شیرین زبانی دیگری را فریب می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان گز
تصویر زبان گز
هر چیز تند و تیز یا بسیار شیرین که وقت خوردن زبان را می گزد
فرهنگ فارسی عمید
(جَ تَ / تِ)
در این بیت نظامی بمعنی برملا، بر سر زبانها و فاش آمده:
آوازۀ عشقشان جهان گیر
آواز عتابشان زبان گیر.
نظامی (الحاقی)
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ)
خاصیت زبان گز. تیزی. تندی. حرافت. حمزه. حمازت. رجوع بزبان گز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ)
زبان گز
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ)
آنندراج، خلاف. مخالفت. جدایی. از جماعت جداشدن. کناره کردن از جماعت. رأی خلاف جماعت آوردن. معتزلی. (یادداشت مؤلف). از جماعت دوری گزیدن، و عصادر اصل عبارتی است از الفت و اجتماع. (از اقرب الموارد) : شق عصای مسلمین، مخالفت جماعه اسلام. (غیاث).
- شق عصا کردن، یا شق عصای مسلمین کردن، خلاف آوردن. (امثال و حکم دهخدا).
- ، کنایه از جنگ و جدال، چه از کثرت ضرب چوب و عصا شکسته میشود. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد. (فرهنگ نظام). چاپلوس. متملق. چرب سخن. چاخان. لفاظ. خالب. (منتهی الارب). رجوع به زبان بازی و زبان بازی کردن و زبان آوری و خلابت شود
لغت نامه دهخدا
(جُ تَ / تِ)
چیزی تیز و تند که وقت خوردن زبان را میگزد. (آنندراج). هرچیز که زبان را بگزد و تیز و تند و حاد و حریف. (ناظم الاطباء). چیزی که بواسطۀ تندی زبان را بگزد. (ناظم الاطباء). حازر، شیرترش زبان گز. (لغت نامۀ مقامات حریری). حامز، شیر ترش زبان گز. طخف، شیرترش زبان گز. قارص، شیر زبان گز. خمر مفلفل، شراب زبان گز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبان رمز
تصویر زبان رمز
لتره
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد، چاپلوس، متملق، چرب سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان باز
تصویر زبان باز
چاپلوس
فرهنگ فارسی معین
چاپلوس، چاخان، چرب زبان، زبان بمزد، متملق
فرهنگ واژه مترادف متضاد